وبلاگی برای حرف دل یک پساکنکوری

مستندسازی

علی مستندسازی کار الگو رو به من سپرده بود. مستند سازی اونجاست که بتونیم نسخه ای از تجربیات کف صحنه اجرا داشته باشند. نقاط ضعف و قوت را با تحلیل و تفکر بیرون بیارن و هر سال شاهد ارتقای جنبش دانشجویی باشیم. نه آنکه نقاط ضعف و قوت سال های مختلف جابجا شوند و برایندش بی برکت باشد.

محمدمهدی هم امروز از تجربیاتش تو برگزاری اردوی جنوب اشاره میکرد و اینکه باید مستند سازی بشه. مثل محمد لطفی و حسین ابوئی کل ویدیو های سال های قبل رو دیده بودند و فیلمی برای نمایش تو اتوبوس ها تدوین کرده بودند. یا برای رشد خود اعضای کادر در عید و قبل از اردو و بعد از اردو برنامه داشتند.

منم چیزی که تو فکرم بود این بود که کتاب صوتی در اختیار بچه ها قرار بدیم. البته میتونیم خودمون تولیدش کنیم یا با یه سایتی قرارداد ببندیم. مهدی هم میگفت اردو جنوب باید داستان داشته باشه یعنی میری هر منطقه اونو تو یه قالب یه داستان چیده باشی و با علاقه به منطقه جذب بشی. والا همونطور که سعید میگفت تو اردو ۱۰ ساعت میخوابن ۱۰ ساعت تو راهن و ۴ ساعت تو مناطق اند :)

لذت کار تشکیلاتی شاید زیبا ترین نکته ای بود که امروز متوجهش شدم. لذت

کاش بتونم من مستند کنم کاراشونو.

۱۸ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

جلسه-صفر هسته کرسی آزاداندیشی دانشگاه

شب بعد کلاس هوس سمبوسه کرده بودم رفتم رفتم بیروتی. به حسان زنگ زدم که اگه چیزی میخواد بگیرم. گفتم امشب مجمع میرم و اونم گفت منم میام.

صبحش ساعت ۶.۵ بلند شدیم و صبحونه میخوردیم که آقای یزدانی اومد. همراهش پسر جوونی بود. معرفیش کرد. پسر عمه ش فرحان.

نشستیم جلسه رو شروع کردیم.

ادامه مطلب...
۱۸ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

رویای نیمه شب

دوشنبه قبل بعد اولین جلسه مانگو دیبی تو کافه آی تی تو راه برگشت صادق ازم پرسید کتاب چی میخونم. حقیقتا خیلی خجالت کشیدم که اینقدر از کتاب به دورم.

از همون روز رفتم تو نخ کتاب خوانی. یه پوشه به اسم کتاب نخوانی داشتم تو دسکتاپم که چند تا موشن توش بود و چند تا پی دی اف. اونا رو دیدم و انگیزم بیشتر شد. امروز هم که بعد یه هفته دوباره رفته بودم کلاس آخرین صفحه های اولین رمانی که خونده ام رو داشتم تموم میکردم. 

باورم نمیشد. راه یه ساعت و خورده ای تو نظرم پنج دقیقه هم طول نکشید اینقدر کتاب همصحبت خوبیه. مخصوصا که آخرای داستان بود و اتفاقا سریع پشت سر هم اتفاق می افتاد.

تو راه برگشت یهو متوجه شدم راه نزدیک تری هم هست. دو ایستگاه از میرداماد رفتم تا مصلی و مستقیم با بی آر تی اومدم علم و صنعت. همونجا بود که کتابو تموم کردم. 

سفر درون شهری خوبی داشتم. کلاس هم بدک نبود.(یعنی خیلی #مفتضحانه بود) اما کتاب عالی عالی.

داستان رویای نیمه شب ریحانه خانم و ماجرای حاکم مرجان صغیر و کرامت حضرت ولی عصر به ابوراحج واقعا جذاب بود. جمله ای بود که زیر و رویم کرد. وقتی هاشم به همسرش ریجانه بعد از تحمل مشقات میگوید:

حالا میبینم از یک سال پیش مژده این وصلت داده شده بود، ولی برای اینکه من تربیت و هدایت شوم باید شاهد این داستان شگفت انگیز میشدم.
و در ادامه از قطع رابطه اش از مادرش و اینکه مادرش در دوریشان از زندگی سیر شده بود خبر میدهد. به نظرم چه بسی اینهمه سختی بخاطر ناراحتی مادر بوده.
 پناه بر خدا از گلوگاه های ناشناس بلاها

داستانی زیبا و آموزنده و جذاب. حقیقتا تاثیر بسیاری گذاشته و همچنان فکر من مشغول این داستان هست و مطمئنم تا مدت ها به یاد دارمش. 
مقایسه کنیم با سریال های تلویزیون، مخصوصا سریال اخیر شبکه سه. حتی حفظ کردن اسمش هم اسراف حافظه است و باید جواب پس دهی که قوای حفظ را چرا در این مسیر استفاده کردی.
۱۷ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

توسعه دهندگان انقلاب اسلامی

ایده ای که علی هم گفت من هم به فکرم میرسید و روش های مختلف دیگری هم داشتم این بود که:

ما تو درسای AP و مبانی پروژه های خیلی خوبی میزنیم.

خوب این پروژه ها میتونه پروژه های واقعی باشه که با یک تیر چند نشون زد. هم کار صنعت راه میوفته هم شرایط واقعی کار رو تجربه میکنه هم نمره میگیره هم تیم تشکیل میده.

اینجا به فکرم میرسه که شرکتی بزنم که از یه سمت پروژه بگیرم و از اونور بچه ها رو سامان بدیم.

اینطوری مرجعی میشیم برای «علم» و «صنعت».


باز باید فکر کنم و بنویسم

۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

کار تشکیلاتی ام در دانشگاه

این چند روز فکرم مشغول برنامه ام در مجمع هست. جلسه ها هم داشتیم.


هر چه هست از خداست

کتاب زندگی نامه داستانی شهید دیالمه را داشتم. کمی با روش های بچه مکتبی ها در تشکل شدن در دوران مبارزات قبل پیروزی انقلاب آشنا بودم و این کتاب هم بهتر نوشته است. خریدم و دانلودش کردم چون نمیدانم کجا گذاشته ام اش.
آن روش تیم سازی و ارتباط گیری تقریبا همان چیزیست که استاد پناهیان هم میگوید. 
به نظرم الان هم باید همان روش را داشته باشیم. هر چند آن روز کجا امروز کجا.

دریافت
مدت زمان: 15 دقیقه 

هنوز فکرم مشغول است...
۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

غنی از محتوا

بیانات امام در جمع دانشجویان اردیبهشت ۹۶


این روز ها دیگر خیلی بیشتر کتاب میخوانم، سخنرانی گوش میدهم، مطلب و تحلیل و خبر میخوانم.

۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

زیارت بی معرفت

از آبعلی که طرح ولایت بود برگشتیم. خییلی خسته بودم. علی میخواست بره قم داشت مخ بچه ها رو میزد که باهاش برن. مخ من و سید خرد شد.

غسل زیارت کردم و نشستیم ماشین علی ،اون پیکان-مرد، و رفتیم.

ظهر رسیدیم و رفتیم خونه علی اینا. تو راه دو تا خربزه کوچیک میخواستیم بگیریم طرف ۴ تا انداخت بهمون! دو تا از خربزه ها رو سه نفری خوردیم و خوابیدیم تا عصر. عصر رفتیم جمکران. صبحش رفتیم حرم و علی رفت دنبال کارای اداریش و من سیدو بردم حرمو گشتیم و علمای مدفون رو زیارت کردیم و مدرسه فیضیه رو هم دیدیم. اینبار فقط اذن ورود خوندم و گفتم اینبار یه زیارت بی معرفت کنم. رفتم و دستمو به ضریح زدم و متبرک کردم. روحیه ام عوض شد.

پیش حاجاقا عبیری تو دانشگاه علوم پزشکی قم رفتیم. 

صحبت ها اولش به نظرم کاملا بی معنی و بی سروته بود اما آخرش واقعا دیدم کلی بهم اضافه شده.

دو سه تا کار جریان ساز تو کل کشور باید انجام داد. --تو کار باید چنین دیدی داشت

نامه امام علی به امام حسن رو آدرس داد. 

یا ستون باش یا به ستون تکیه کن

ای بی خبر در هرچه هستی زود باش --مذمت شاخه به شاخه پریدن

حدیث داریم اگر چهل روز بر آدم بگذره و عالمی نبینه قلبش میمیره

برگشتنی علی گذاشتمون شاه جمال و بین راهی سوار اتوبوس تهران شدیم و اومدیم.


۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

بلاگ دات آی آر، وفاسیز گؤزل

ایکی ساعات مطلب یازمیشدیم بلاگ هنگ ائلهدی گئتدی.

بابا بیر دانا WebStorage گؤیون مطلب لریمیز اوشماسین.

عجب ایش دی ها.

حله بیر عکس سالدیم اونی یوللیرام. مرسی اه

۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فراهانچی

تکبر پنهان

    ممکن است یک نفر استاد باشد و به دانشجوی خودش تواضع کند و تکبر خودش را نشان ‌ندهد. اگر یک شاگرد، به استادش تواضع کند، هنوز اتفاق فوق العاده‌ایی در پاکی از تکبر، نیفتاده است. اما اگر یک دانشجو هم‌کلاسیش از او جلو زده باشد و عضو هیئت علمی ‌شده باشد، آیا حاضر است در برابر او تواضع کند؟ اینجا کار سخت‌تر می‌شود. و از این سخت تر؛ جایی است که خدا کسی را بر تو ترجیح دهد. آنگاه قصه هابیل و قابیل پیش می‌آید.

    ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
    محسن فراهانچی

    شما جیب ما رو نزن ...

    بعد جلسه الگو نماز مغرب عشا رو تو مقبره شهدا خوندیم. علی داشت میرفت اسلام ناب. منم باهاش رفتم. صحبت کرده بودیم که نمایشگاه الکامپ بریم. پرسیدم از اونجا نزدیکه؟ گفت آره و صبح با هم میریم. منم توفیق شد برم دوره فخیمه اسلام ناب رو هم زیارت کنم. محمدرسول حیدری و کبلایی و سجاد هم بود با کلی علم و صنعتی دیگه. کبلایی نشسته بود کلاس علمی...! از پنجره کلاس گوش میدادم. تو سونای بخار شده بود. چطوری داشتن تحمل میکردن نمیدونم. صحبتاش مثل صحبت های FDM بود. یه سر و گردن بالاتر از جو های بی سروته رسانه ها و به مراتب سخیف تر در برابر الگوی مترقی اسلامی ایرانی پیشرفت.

    علی صدام کرد بریم بیرون یه چیزی بخوریم. یه بنده خدایی بود به نظرم مسئول دوره بود. نشستیم علی باهاش صحبت میکرد و .... برای استادهای فردا صبح داشت تاکسی هماهنگ میکرد که از قم بیاردشون. فکر کنم ۷ ۸ تا تماس اینور و اونور گرفت که حل کنه. چقدر پیچیده! 

    علی از اردو جهادی صحبت میکرد. مثل همیشه خنده دار و جذاب.

    برگشتم تو کلاس تموم شده بود اومدم از پشت پیش صادق گفتم «کلاسی بشین که به گروه خونیت بخوره» درجا برگشت دستمو گرفت گذاشت تو دست علیرضا. گفت آشتی کنید. گفتم من با ایشون به اندازه کافی صحبت حضوری و تلگرامی و ارشادی و انذاری داشتم الان منتظر اقدام و عمل ایشونم. دوما الان مشکلی وجود نداره.

    شب داشتم راه میرفتم سمت یه پنجره ای دری که بخوابم جلوش. مهدی شمسیان اومد پرسید پتو داری. گفتم نه. رفت یکی از پتو های خودشو داد به من. 

    صبح تا ۱۰ خوابیدم. نه اینکه خسته باشم یا نه اینکه کلا تنبل باشم. انگیزه ای نداشتم برای بلند شدن. رفتم کلاس بچه ها رو پیدا کردم. طبقه دوم بود. طرح کلی داشتن میخوندن. استاد هم که علم و صنعتی مشکاتی بود از اول تا آخر خودش صحبت میکرد. کاری ندارم. بین حرفاش گفت: «مثل بچه مذهبی ها هرکی تو خوابگاه مریض بشه برن عیادتش...» گفتم بچه نفهما عیادت نخواستیم، همین که پشت سر مریض که چند روزه پیداش نیست تو جمعشون حرف درنیارین.

    لعنت بر ظالمان

    ۱۲ اینا بود رفتیم سمت الکامپ

    ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
    محسن فراهانچی