از آبعلی که طرح ولایت بود برگشتیم. خییلی خسته بودم. علی میخواست بره قم داشت مخ بچه ها رو میزد که باهاش برن. مخ من و سید خرد شد.

غسل زیارت کردم و نشستیم ماشین علی ،اون پیکان-مرد، و رفتیم.

ظهر رسیدیم و رفتیم خونه علی اینا. تو راه دو تا خربزه کوچیک میخواستیم بگیریم طرف ۴ تا انداخت بهمون! دو تا از خربزه ها رو سه نفری خوردیم و خوابیدیم تا عصر. عصر رفتیم جمکران. صبحش رفتیم حرم و علی رفت دنبال کارای اداریش و من سیدو بردم حرمو گشتیم و علمای مدفون رو زیارت کردیم و مدرسه فیضیه رو هم دیدیم. اینبار فقط اذن ورود خوندم و گفتم اینبار یه زیارت بی معرفت کنم. رفتم و دستمو به ضریح زدم و متبرک کردم. روحیه ام عوض شد.

پیش حاجاقا عبیری تو دانشگاه علوم پزشکی قم رفتیم. 

صحبت ها اولش به نظرم کاملا بی معنی و بی سروته بود اما آخرش واقعا دیدم کلی بهم اضافه شده.

دو سه تا کار جریان ساز تو کل کشور باید انجام داد. --تو کار باید چنین دیدی داشت

نامه امام علی به امام حسن رو آدرس داد. 

یا ستون باش یا به ستون تکیه کن

ای بی خبر در هرچه هستی زود باش --مذمت شاخه به شاخه پریدن

حدیث داریم اگر چهل روز بر آدم بگذره و عالمی نبینه قلبش میمیره

برگشتنی علی گذاشتمون شاه جمال و بین راهی سوار اتوبوس تهران شدیم و اومدیم.