Ken Blanchard میگه:
در کتاب Good to Great (از خوب به عالی)، جیم کالینز از استعارهٔ جالبی برای نشون دادن تفاوت بین ۲ گروه از مدیران استفاده میکنه؛
جیم میگه اگه یک آینه در گوشهای از اتاق مدیران بگذاریم، بهراحتی میتونیم بفهمیم کدوم مدیر خودش رو در جایگاهی ویژه میبینه و کدوم یکی خودش رو وقف کارمندهاش میکنه. اگر در شرکتی که صاحبش خودش رو از بقیه جدا میدونه موفقیتی حاصل بشه، مدیر این شرکت روبهروی آینه ایستاده و میگه عالیه، این من بودم که باعث این اتفاق خوب شدم اما وقتی پروژهای شکست بخوره، قطعاً به بیرون زل میزنه و دنبال مقصر میگرده!
اما رهبران گروه دوم، نگاه متفاوتی به داستان بالا دارن؛ اونها در صورت رسیدن به موفقیت، دنبال کسی میگردن که تشویقش کنن چون خودشون رو خیلی جدی نمیگیرن اما اگر کارها اون طوریکه میخواستن پیش نره، اولین انگشت اتهام رو بهسمت خودشون میگیرن و فکر میکنن چیکار میتونستن بکنن که این اتفاق نیفته.
سه نفع اصلی که رهبران به شرکت میبخشند:
۱- حفظ کارمندان
۲- اعتماد بیشتر
۲-۱- شفافیت
۲-۲- مواجهه با حقایق
۲-۳- متعهد ماندن
۳- برنده شدن در رقابت های سخت
در ادامه از زبان Edward D. Hess میخوانیم:
خیلی از مردم فکر میکنن مدیران موفق کاریزماتیک هستن، هدفهای بزرگ دارن و یا نخبه هستن و در بهترین دانشگاهها تحصیل کردن اما من مطمئنم که اینطور نیست چون خودم مدیرهایی رو میشناسم که شرکتهای درستوحسابی و بزرگی رو مدیریت میکنن و هیچکدوم از ویژگیهایی بالا رو ندارن و بهجاش خودشون رو وقف کار کردهاند. اونها مردم رو اصلیترین هدف میدونن و خدمترسانی براشون بیش از هرچیزی اولویت داره؛ بسیار متواضع هستن، شخصأ درجریان کل جزئیات هستن و سعی میکنن با عشق مشکلات رو حل کنن. بیشتر اونها سابقهٔ زیادی در مدیریت دارن و هیچوقت فراموش نمیکنن که روزی ممکنه به یک کارمند ساده تبدیل بشن. در چنین فضایی، بهطورحتم کارمندان نیز از جونودل مایه میگذارن، وفادار هستن و سعی مکنن هرروز بهتر از روز قبل باشن.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.