بعد جلسه فرماندهی الگو خسته رسیدم خوابگاه. محمد اصلانی شیرینی ارشدو گرفته بود. محمد گفت بریم حاجاقا قرحی‌، خسته بودم و حوصله کار نداشتم و از طرفی هم میخواستم یه بار برم حاجاقارو. به سید هم گفتم و با سهیل اسنپ گرفتیم رفتیم.

از اذان گذشته بود اما وقتی رسیدیم تازه اذان حسینیه تموم شد. بعد چند دقیقه حاجاقا اومد و اقتدا کردیم. رکعت سوم یه پسر جوون ریشو با یه غرور خاصی از جلوی صف اول نماز گذارا رد شد بعد یهو بلندگو ها سوت غلیظ کشیدن و صوت قطع شد. بچه کوچولو ها شروع کردن گریه کردن، هماهنگی نماز به هم خورد. اون پسره بدو بدو برگشت دوباره که داشت میومد چهره‌ش کاملا عوض شده بود نگرانی از صورتش میبارید. 

بعد نماز هم این ور اونو میدویید تا درست کنه صدا رو.

یا ولی العافیه اسئلک العافیه