این ترم پایان ترم فشرده ای دارم. ۵ روزه ۱۵ واحد امتحان دارم. ۱۲ واحدش را گذرانده ام حالا فردا آخرین امتحان است. چهار امتحان گذشته آنهایی که انتظار سخت بودن داشتم آسان بودند و آن هایی که انتظار آسان بودم داشتم واقعا سخت بودند. سال آخر دانشگاه حال دیگری دارم و کم کم دارم با علم و صنعت خداحافظی میکنم. مدتی است که روحیه ام کمی عوض شده. هر چقدر که به آخر دانشگاه میرسم بیشتر به سرگذشت ۴ سال از زندگی ام فکر می کنم و از موفقیت ها بیشتر لذت می برم و از خیانت دوست ها بیشتر متنفر می شوم. تا قبل از این اعتقاد داشتم اگر به گذشته بر میگشتم جهت یکسانی رو انتخاب می کردم اما حالا به این رسیده ام که اگر برگردم حتما در یک چیز تجدید نظر جدی می کردم. در انتخاب دوست.
تجربه تعامل با انواع شخصیت ها مرا وادار کرد تا با واقعیاتی که فکرش را نمی کردم روبرو شوم. اگر بر میگشتم به آدم های بی عرضه نزدیک نمی شدم و دوست انتخابشان نمی کردم. با آدم های پاکار و باپشت کار و پرامید رفاقت می کردم و خودم را گرفتار دوقطبی های دو سر باخت اجتماعی نمی کردم. بیشتر نظرم را از دیگران منصرف می کردم و فقط روی خودم حساب باز می کردم. بیشتر تفریح می کردم و به سختی ورزش می کردم. کارهای کوچک مستمری را اجرا میکردم.
نکته مهم این ترم برایم این بود که تازه دانشجو بودن را یاد گرفتم. تازه فهمیده ام چه چیزهایی مهم است و چه چیزهایی بی اهمیت.
--- ادامه دارد ---
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.