بعد دو ماه که تابستون تهران موندم و به قول علی #زندگی_انگلی داشتم و اونطوری که دوست دارم زندگی کنم زندگی کردم یکی از مهمترین دغدغه هام زیاد بودن دغدغه هامه و اورگانایز نبودنشون در اولویت هاست. همین وقتم رو تلف میکنه و باعث شده نتونم لذت ببرم از این زندگی. 

اما همچنان فکرم درگیر سال تحصیلیه و اینکه چند واحد بردارم و چقدر سر کار برم و کار تشکیلاتی چقدر وقت میکنم و تیم سازی کجای کارام تعریف میشه و مطالعات فردیم چی میشه و روابطم با هم اتاقیا و بستگان چطوری رو به راه میشه. امروز هم که حاجاقای شکوری عزیز گفت برید ازدواج! حاج خانومم چی میشه!! خلاصه فکرم خیلی درگیره و باتل نک زندگیم مدیریت زمانه.

اما از جوک بزرگی میخوام بگم اونم نبودن وقته! پارسال که حلقه حکمت تشکیل میدادیم و من با اقتدار تمام هواش کردم و هوا شد چون ارتباط سال بالاییهام با هم ورودی هام قطع شد استدالم وقت نداشتن بود علی خیر راءسی! یا ترم قبل اومدیم تیم برنامه نویسی بستیم بعد یکی یکی گفتن نه من الان وقت ندارم یا جوک بزرگتر اینکه "خودم بخونم بهتر پیشرفت میکنم"ها! بیایند و گزارش پیشرفت بدهند.

الکی وقت را بهانه نکنیم. ما ارزه کار جمعی نداریم! 

بر میگردم به صحبت حاجاقا سلیمانی که میگفت یه تیم که شکل میگیره ابتدا تفاوت های افراد به چشم میاد و بزرگ میشه اما اگر این برهه تحمل کنن بعد مدتی اشتراک های عمیق بین اعضا شناخته و ایجاد میشه و اون تفاوت ها به چشم نمیاد. یه نقطه عطف به عبارتی! جایی که مشتق مرتبه دوم تغییر علامت میده!

خدایا خودم را به تو میسپارم. البته برای برادرانم همان را میپسندم که برای خود میپسندم.