صبح زودتر پاشدم که فهرست بندی و پاراگراف بندی های درس دهم الگو رو تموم کنم تا جزوه آماده بشه. ساعت ۱۰.۵ رفتم سالن مطالعه و تا اذان اونجا بودم. بچه های ۳۱۲ باید اتاقو جمع میکردن و میبردن خوابگاه باقری. من که نگاه میکردم فکر میکردم حدودا باید یه روز کامل وقت بزارن که جمعش کنن.

از سالن مطالعه اومدم رفتم ۲۰۰ و جزوه رو بستم و موقع نماز که اومدم اتاق فکر کردم اشتباهی اومدم. یه اتاق کاملا تمیز و کاملا وسایل جمع شده بود. انگار نه انگار سه ساعت قبل اینجا همه اسباب پهن بود.

با نماد های مقاومت یه عکس یادگاری گرفتیم و اسباب ها رو آوردیم پایین و سوار وانت کردیم و رفتیم سمت باقری. تو راه مهدی و حمید و محمد پشت وانت بودن و از هیچ "مرتی" دریغ نورزیدند! 

خالی کردن اسباب هم به همون سرعت شگفت انگیز انجام شد. خوابگاه بسیار دلچسبی هست. یه خونه کامله. آدم احساس آرامش میکنه. تو خوابگاه داخل آدم حس اون جوجه هایی که میندازن تو تشت و همشون میزنن که رنگی رنگی بشن رو داره! :(


واقعا این "همت جمعی" یه چیز دیگه س.