هر چه می‌کشیم از فکر های بی بند وبار است. مجموعه افکار را یا باید خودت پالایش کنی یا کتک ملائکه را بخوری تا شاید به خود بیایی‌.
داستان سه شنبه گذشته من همین کتک خوردن بود. باید می‌رفتم و سختی سفر را تحمل می‌کردم و جنبه کثیف فکر هایم را این بار از زبان فردی می‌شنیدم که بنا به شواهد روی جور شدنش حساب ویژه باز کرده بودم. 
در صحبت هایم در جلسه اول هر چند سوال های زیادی را اماده دارم اما معمولا با آنها جلو نمی روم. انچه برایم مهم است سطح بحث است. یک جا سوالات سطحی است و بوی خاله زنک بازی می دهد. از این نقطه به بعد صحبتم صرفا برای بالا آوردن بحث است. اگر موفق نشوم یعنی ناسازگار هستیم. وقتی مسئله ای که ذهن او را به خود مشغول کرده کوچک ترین اهمیتی برای من ندارد و مسائل ذهنی من قابل تشخیص برای او نیست عملا وصلتی صورت نخواهد گرفت.
مثلا همه چیز خوب است تا اینکه در مورد موسیقی سوال می کنم. آنوقت یک ربع ساعت در مورد جوانب مختلف آن و حواشی اش بحث می کند. من از این سوال دنبال تشخیص حلال حرام شناس بودن طرف در وهله اول نیستم. بلکه می‌خواهم ببینم چقدر این موضوع برای او پررنگ است.
یا مثلا از تقید به چادر از من سوال میپرسد و من جوابی کلی می‌دهم. میخواهم ببینم از این صحبت دنبال چه است. هویت مندی افراد اینجا ها بیشتر مشخص می شود.
یا در مورد زادگاه و زبان مادری صحبت می کنم تا بفهمم چقدر خودش از خودش خوشنود است. فردی که خودش دوست دار خودش نیست را سخت میتوان دوست داشت.
علت ازدواج از کلیدی ترین سوال هاست و هر جوابی که در آن واژه بی روح تکامل باشد سخت مرا عصبانی میکند. بعضا جواب کمی ملموس تر است اما بوی خودخواهی میدهد. ازدواج کنم تا او به من کمک کند! تا اینکه ازدواج کنم تا بتوانم به افراد بیشتری خدمت کنم.
علت ازدواج برای من حیاتی تر از این هاست. مطمئنم تا بحال کسانی که این علت را شنیده اند از درون من اسرارم را نجستند یا بهتر بگویم نتوانستند بجویند.
من با حالو روز امروزم با کسی ارامش خواهم داشت که مثل خودم زخم خورده باشد. کسی که زخم خورده از دنیا سیر می شود و دنبال بالاتر از این خانه می گردد. آن وقت مسئله اش عوض می شود و مسئله های بچه گانه دیگران برایش آزاردهنده خواهد شد. آدم زخم خورده دنبال سازش و کنار هم بودن های بی شیله پیله می گردد.
روزی ام را خدا می داند اما در مورد تجربه سه شنبه باید بگویم که بد تنبیه شدم. در مجموع خدا میخواهد بگوید هنوز وقتش نرسیده است و به قول حافظ خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی. به مادر خوبم گفتم تا فعلا دست نگه دارد. گفت می خواهم با افراد مختلفی روبرو شوی تا برای زندگی خودت تجربه ها داشته باشی. واقعا مادر یک خانم یاشیرو بزرگ است برای خودش. جانم به فدایش.
در طول مسیر مشغول مطالعه کتاب بی نظیر جایگاه رزق انسان در هستی بودم. حرف ها به جانم می نشست. گویا تا وقتی که راه زندگی ام را انتخاب نکنم خدا قرار نیست با دل من راه بیاید. نمیخواد خودم را دست کم بگیرم و مرا آماده دنیایی سخت می کند. ما راضی هستیم و دعایمان این است که خدایا در امتحانات سخت خودت ما را سخت تر یاری کن.

جا دارد این یادداشتم را اینجا بیاورم


وقتی عاشقانه سمت خدا نمی رویم همه با ما بد می شوند همه قران میخوانند اگر تو نخوانی همه لیاس و غذا و زمینی که در ان هستی با تو بد می شوند
وقتی برای رفتن به خدا تکاپو میکنی همه عالم با تو مهربان میشوند آب مهربان می شود. غم و غربت تو را نمی گیرد

بهترین جوانان شما شبیه ترین به پیر مردهاست چون احساسی نیست و سختی دنیا را چشیده است

به چیز الکی خودتان را خوش نکنید تا ان خوشی بیاد، فرح شادی الکی است، نشاط ممدوح است
فرح بما اصاب من الفضل من الرحمه
فرح مومن از فضل بی حساب خدا است. روزی خوشی(فرح) بنده من باید از فضل خودم بیاید

اخه ازدواج کردن خوشحالی دارد؟ خر ها هم ازدواج میکنند ... باید خوشی مان از لطف و مهربانی خدا باشد



سخنرانی ماه رمضان پارسال مسجد امام صادق بود فکر کنم